ღღ❤ چکاوک عشق ❤ღღ

ღღ❤ چکاوک عشق ❤ღღ

مـــــــــا به هم محکومیم مثه عشق تو یه نگــاه
ღღ❤ چکاوک عشق ❤ღღ

ღღ❤ چکاوک عشق ❤ღღ

مـــــــــا به هم محکومیم مثه عشق تو یه نگــاه

ماهگرد نهم

نه ماه گذشت

از روزی که یکی شدیم و قول و قرارای جدی گذاشتیم

و یکسال از روزی که شناختمت و کم کم عشق بوجود اومد

حالا کنارمی

و این بهترین

اتفاق زندگی منه



عاشقت میمانم. تاابد

 

در میان روزهای سرد زمستانیم


در میان سرد ترین روزهای سخت تنهاییم


در میان هجوم سیلاب اشک هایم


شبی در میان تاریکی


میان خواب و بیداری


نوری دیدم


روزنه ای از عشق


از امید


روزنه ای از خوابه خوشه بیداری


نه یافته بودمت نه دیده


نه بوییده بودمت نه خفته


تنهامیدانستم دوستت دارم


مانند نخستین روزی که مادرم مرا در آغوش کشید


عشقم پاک بود و پاک


احساسم ازمیان هجوم تنهاییم نبود


تنهاعشق بود


عشقی که شاید نوپا وبسی سرد


مانند روزهای زمستانی


شال گردنی میخاست تا بسوزاند حرارتش دهد


دیدنت درلحظه ی اول


استرس نخستین روز دیدار پای یک گوشه ی دنج


من بودم و دیوار


زانوانی به بغل


می اندیشیدم که چگونه انقدر ساده به دلم راه یافتی


میترسیدم


میلرزیدم


برخود نهیب میزدم


ک مراعاشقی خطاست...


روزها گذشت...لحظه هااز پی هم رفتند


سال تحویلم که بایادت آغازشد


وقتی صدای تبل سال نو درآمد اشکی ازچشمم چکید


به زلالی اب


ب پاکی صداقت


که تنها از سر دلتنگی بود و بس


عشقم


حسم


آنقدر ارزش داشت که نمیخاستم ارزان تقدیمت کنم


هنوز مانده بود تا بیابی من سپیده ام


نه هیچ کس و نه کسانه دیگر...


هفدهمی آمد از زیباترین روزهای زندگیم اعترافی کردم برایت اعترافی تلخ و شیرین


ان شب


اه ان شب نمیدانی نگه داشتن اشکهایم چقدر سخت بود


نمیدانی چقدر بر دلم نهیب زدم تامبادا


مبادا مرا رسوای عشقم کنی


تو مرا منع کردی ازعاشقی


اما گوشهای من نشنید


چشم هایم ندید


عاشقی کردم


دلبستم


وابسته شدم


باهرنگاهت دلم لرزید


باچشمانی خالی از ریا و دروغ به چشمانت زل زدم


همان روزی که حلقه ات را در دستت می انداختم


زیر لب دعا کردم


کاش مهرم هم در دلت بیفتد


همان شب از برق نگاهت فهمیدم


خدا دعایم را مستجاب کرده است...


روزها از پی هم رفتند


عشق مااوج گرفت


روزهایمان طلایی شدند و شبهایمان مهتابی


اوازه ی عشقمان به اسمان رفت


خوشی هایمان دونفره بود


و روزها سریع از پی هم گذشتند


عشقت برمن ثابت شد


باورت داشتم


توشیفته ی من بودی و من دلبری میکردم برای تک پادشاه ساکن قلبم


تو مرد زندگی من شدی


تکیه گاهی که سر بر روی شانه اش بگذارم پلکهایم رابرهم نهم و اسوده چشمانم راببندم


تکیه گاهی قوی ازجنس مرد زندگیم


مردی که عاشقش بودم


میپرستیدمش


مردی که هنوز هم نگاه جذاب و گیرایش دیوانه ام میکند


دستانت را به من بسپار تابگویم چگونه روزهایم بی تو سرد و غم انگیز است


دستانت را به من بسپار تا برایت شرح دهم اندوه روزهای بی تو بودنم را


برایت از ناگفتنی های شبهایم بگویم که در دوریت میسوخت


برایت از قصری بگویم


که تو باعشقت میساختی


دستانت را به من بسپار میخواهم باتو به ارزوهایم برسم


تویی که ارزوی منی


و مرا


به ارزوهایم میرسانی


نمیدانم چگونه عظمت خدارا شکر گویم و درمقابلش سجده ی شکر بجای اورم


دوست دارم در اولین دیدارم بردستان پرمهر پدر و مادرت بوسه زنم


خاک پایشان رابوسه زنم


آن روزی که ب دنیا امدی چشمان پاک کدامین فرشته نگاهمان میکرد


که ارزوی هم شدیم


ان شب خدا میدانست کسی به دنیا می اید که روزی ارزویم میشود


که روزی تنها ماوای ارامشم


خواهد بود...


خدا را بابت ان روز


بابت داشتنت


بابت عشقی که بین ماست شکر میگویم


افشینم پاییز را باتمام زیبایی های عاشقانه و خش خش برگهای زیبایش تقدیم تو میکنم


و ازته دل با بغضی نفس گیر میگویم


دوستت دارم و تاابد عاشقت میمانم تولد مبارک


26/6

ساعت01:20